جدول جو
جدول جو

معنی دل دل - جستجوی لغت در جدول جو

دل دل
تردید، دودلی
دل دل کردن: کنایه از شک و تردید داشتن، تشویش و تردید در کاری، دودلی
تصویری از دل دل
تصویر دل دل
فرهنگ فارسی عمید
دل دل
(دِ دِ)
نالۀ دردناکی که به منزلۀ آه کشند. (برهان). نالۀ دردناک و آه. (ناظم الاطباء) ، هستۀ میوجات مانند هلو و زردآلو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دل دل
تردید شک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلدل
تصویر دلدل
جوجه تیغی، خارپشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل دل کنان
تصویر دل دل کنان
در حال تردید و دودلی، در حال اضطراب و تشویش و نگرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل دل کردن
تصویر دل دل کردن
کنایه از شک و تردید داشتن، تشویش و تردید در کاری، دودلی
فرهنگ فارسی عمید
(تَءْ اَ تَ)
در اصطلاح عامیانه، سریعشدن ضربان قلب از دویدن و جز آن. طپیدن دل، چنانکه دل کسی که بسیار دویده است. اضطراب در دل. طپش در دل پدید آمدن. طپشی در دل پدید آمدن، و بیشتر از تند رفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). نفس نفس زدن. تپش قلب. ضربان شدید و غیرعادی دل. (فرهنگ لغات عامیانه) ، متردد بودن. شک داشتن. دل دل کردن. دودلی
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ کُ)
تردیدکنان. در حال دودلی. مردد در امور. (برهان). کنایه از اضطراب کنان. مضطرب و حیران. (آنندراج) ، آه زنان. (برهان) (شرفنامۀ منیری). نالان. (انجمن آرا). دل دل گویان. ای دل ای دل گویان. نالان و زاری کنان بسبب دل از دست دادگی:
بغداد جانها روی او طرار دلها موی او
دل دل کنان در کوی اوچون خود فراوان دیده ام.
خاقانی.
، لنگر کلامی است که مطربان و نغمه سرایان در بین آهنگ به ترنم و اصول گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). تکیه کلام نغمه سرایان چنانکه برخی ای دل ای دل (دل ای دل ای دل) و یا دلی دلی گویند
لغت نامه دهخدا
(تَءْ بَ تَ)
مردد ماندن. تردید. دودلی. مردد بودن. دودل بودن. (یادداشت مرحوم دهخدا). تردید داشتن. دودلی و بی تصمیمی. مردد بودن در اقدام به کاری یا دست بازداشتن از آن. (فرهنگ لغات عامیانه). دلادل کردن. (فرهنگ عوام) ، بی قراری کردن. (غیاث). اضطراب و بی قراری کردن. (آنندراج) :
کی به دست سنبل فردوس دل خواهیم داد
تا که در سودای زلف یار دل دل می کنم.
صائب (از آنندراج).
- دل و دل کردن، اضطراب و بی قراری کردن. (آنندراج).
- ، اظهار بی قراری کردن با گفتن لفظ ’دل و دل’:
دنبال چشم او دل و دل کرده می روم
وز گریه راه را همه گل کرده می روم.
سنجرکاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
جمع واژۀ دلدل. (ناظم الاطباء). دلادیل. رجوع به دلدل و دلادیل شود
لغت نامه دهخدا
(زَ خَ)
مشغول، مستعد. (ناظم الاطباء). رجوع به دل دهی شود
لغت نامه دهخدا
(دَلْ لا دَ)
مرکّب از: دل + الف + دل، (در تداول عامیانه) پر تا لبه چنانکه از سر بخواهد شدن. تا به لب انباشته چنانکه حوضی یا استخری از آب. مملو تا لب از آبی یا مایعی دیگر. پر چنانکه حوضی از آب یا دله ای از روغن و غیره. پر تا لب. لبالب. لمالم. مالامال. ممتلی: حوض ها دلادل آب بود. (یادداشت مرحوم دهخدا)،
- دلادل شدن، پر شدن. مملو شدن: حوض دلادل آب شد. (یادداشت مرحوم دهخدا)،
، سخت برآمده، چنانکه شکم زنی آبستن نزدیک به زادن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ دِ)
منافق. (آنندراج) (غیاث) ، شجاع. (از غیاث) (آنندراج). و رجوع به ده دله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو دل
تصویر دو دل
متردد بی ثبات، ریا کار، آنکه به دو تن اظهار عشق کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دق دل
تصویر دق دل
گره دل خسته دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلدل
تصویر دلدل
خارپشت بزرگ و تیرانداز، قنفذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلادل
تصویر دلادل
جمع دلدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل دل کردن
تصویر دل دل کردن
مردد ماندن، تردید داشتن، بی تصمیمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل دل زدن
تصویر دل دل زدن
در حال اضطراب اضطراب کنان، آه زنان، متردد در هر امری دو دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دل
تصویر دو دل
((دُ. دِ))
مردد، بی ثبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلدل
تصویر دلدل
((دُ دُ))
خارپشت بزرگ تیرانداز، نام اسبی که امیر مصر به پیغمبر (ص) هدیه داده بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دو دل
تصویر دو دل
شکاک
فرهنگ واژه فارسی سره
شکم پرستی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
به میان افتادن، زهره ترک شدن، که در حالت سقوط از ارتفاع
فرهنگ گویش مازندرانی
نیم گرم، ولرم، نیم پخته، بینابین، حد وسط
فرهنگ گویش مازندرانی
دودل مردد
فرهنگ گویش مازندرانی
میان
فرهنگ گویش مازندرانی
غذا خوردن، شکم پرستی
فرهنگ گویش مازندرانی
مردد بودن، دودل بودن
فرهنگ گویش مازندرانی